قوله تعالى: إذْ قال إبْراهیم رب أرنی کیْف تحْی الْموْتى‏ الآیة... این آیه بزبان کشف بر ذوق ارباب حقائق رمزى دیگر دارد و بیانى دیگر.


گفتند ابراهیم مشتاق کلام حق بود و سوخته خطاب او، سوزش بغایت رسیده و سپاه صبرش بهزیمت شده، و آتش مهر زبانه زده، گفت خداوندا بنماى مرا، تا مرده چون زنده کنى؟ گفت یا ابراهیم أ و لمْ توْمنْ ایمان نیاورده که من مرده زنده کنم؟


گفت آرى و لکن دلم از آرزوى شنیدن کلام تو و سوز عشق خطاب تو زیر زبر شده بود، خواستم تا گویى أ و لمْ توْمنْ مقصود همین بود که گفتى و در دلم آرام آمد.


آرام من پیغام تو


وین پاى من در دلم تو

حکایت کنند که یکى در کار سر پوشیده بود و میخواست تا با وى سخن گوید نمى‏گفت، و امتناعى مى‏نمود، و آن کار افتاده سخت درمانده و گرفتار وى بود، و در آرزوى سخن گفتن با وى، دانست که ایشان را بجواهر میلى باشد، رفت و هر چه داشت بیک دانه جوهر پر قیمت بداد و بیاورد و برابر وى سنگى بر آن نهاد تا بشکند آن معشوقه طاقت نداشت که بر شکستن آن صبر کند، گفت اى بیچاره چه میکنى! گفت بآن میکنم تا تو گویى چه میکنى!


اندر دل من قرار و آرام نماند


دشنام فرست اگرت پیغام نماند

و گفته‏اند ابراهیم بآنچه گفت أرنی کیْف تحْی الْموْتى‏ زندگى دل مى خواست و طمأنینه سر، دانست که تا دلى زنده نبود طمأنینت در آن فرو نیاید، و تا طمأنینه نبود بغایت مقصد عارفان نرسد، و غایت مقصد عارفان روح انس و شهود دل و دوام مهرست، زبان در یاد و دل با راز و جان در ناز، زبان در ذکر و دل در فکر و جان با مهر، زبان ترجمان دل در بیان و جان باعیان. گفتند اى ابراهیم اکنون که زندگى در مردن است و بقا در فنا، شو چهار مرغ را بکش، از روى ظاهر، چنانک فرمودیم تعظیم فرمان ما را و اظهار بندگى خویش را، و از روى باطن هم در نهاد خود این فرمان بجاى آر، طاوس زینت را سر بردار و با نعیم دنیا و زینت دنیا آرام مگیر.


کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ


کین جا همه بانک بینى آنجا همه رنگ‏

غراب حرص را بکش، نیز حریص مباش بر آنچه نماند و زود بسر آید.


چه بازى عشق با یارى کزو بى جان شد اسکندر


چه دارى مهر بر مهرى کزو بى ملک شد دارا

خروه شهوت را باز شکن، هیچ شهوت بدل خود راه مده که از ما باز مانى.


گر از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى


چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینى‏

کرکس امل را بکش، امل دراز مکن، و دل بر حیاة لعب و لهو منه، تا بحیاة طیبه رسى، اى ابراهیم حیاة طیبه آن زندگى دل است و طمأنینه سرکه تو میخواهى! و گفته‏اند ابراهیم باین سوال که کرد طلب رویت میکرد، چنانک موسى کرد، اما ابراهیم برمز دیدار خواست نه بصریح، لا جرم جواب نیز برمز شنید و هو قوله أن الله عزیز اى ابراهیم شنیدیم سوال تو و دانستیم مراد تو، و بحقیقت دان که الله عزیز است و یافت وى عزیز و دیدار وى عزیز، و موسى ع بصریح خواست نه برمز، لا جرم جواب نیز صریح شنید که لنْ ترانی و گفته‏اند چون ابراهیم گفت، خداوندا با من نماى که مرده چون زنده کنى، بسر وى ندا آمد که تو نیز بنماى که اسماعیل زنده را چون مرده کنى، مطالبت بمطالبت اگر وفا کنى وفا کنم، پس ابراهیم وفا کرد و الله در آن وفا بر وى ثنا کرد گفت: و ابراهیم الذى و فى رب العالمین نیز وفا کرد و مراد وى بداد. و گفته‏اند ابراهیم در این سوال که کرد غایت یقین میخواست و یقین را سه رتبت است: اول علم الیقین، پس عین الیقین، پس حق الیقین. علم الیقین آنست که از زبان پیغامبران ببندگان خدا رسد، و عین الیقین آنست که بنور هدایت بایشان رسد، حق الیقین آنست که هم بنور هدایت بود هم بآثار وحى و سنت ابراهیم خواست تا هر سه رتبت او را جمع شود تا هیچ شبهة نیز بخاطر وى نرسد، ثم قال و اعْلمْ أن الله عزیز حکیم. رب العزة و مالک العزة، متعزز بعز سنائه و وصف جلاله، معز لغیره بکرمه و افضاله. بدانکه خداى با عزت است و با قدرت با جلال و با قوت، عزیزى که هیچکس بعز او نرسد، هیچ فهم حد او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، خود عزیز و عزیز کننده خوار کردگان، و باز نماینده کم بودگان، و بردارنده افکندگان، و اعزاز وى مر بندگان را هم درین جهانست و هم در آن جهان، درین جهان بمال و حال، و در آن جهان بدیدار و وصال، لم یزل و لا یزال.


قوله مثل الذین ینْفقون أمْوالهمْ فی سبیل الله بو جعفر قاینى گفت که الله تعالى نواخت درویشان و مراعات ایشان بجایى رسانید که از هفت روى مواسات ایشان از توانگران درخواست، یکى از روى امر چنانک گفت أنْفقوا مما رزقْناکمْ، أنْفقوا منْ طیبات ما کسبْتمْ. دیگر از روى تلطف چنانک گفت منْ ذا الذی یقْرض الله قرْضا حسنا سوم از روى وعد و افزونى پاداش. چنانک گفت مثل الذین ینْفقون أمْوالهمْ فی سبیل الله کمثل حبة


جاى دیگر گفت فیضاعفه له و له أجْر کریم چهارم از روى وعید، چنانک گفت لنْ تنالوا الْبر حتى تنْفقوا مما تحبون پنجم از روى نصیحت چنانک گفت الشیْطان یعدکم الْفقْر ششم از روى تهدید چنانک گفت و لا یحْسبن الذین یبْخلون بما آتاهم الله منْ فضْله هو خیْرا لهمْ بلْ هو شر لهمْ هفتم از روى تحقیق چنانک گفت ها أنْتمْ هولاء تدْعوْن لتنْفقوا فی سبیل الله.


و على الجمله در مراعات و مواسات درویشان هم کفارت گناهان است، هم رضاء رحمن، هم شفاء بیماران و کشف غمان، و هم طهارت دل و جان، هم قبول و نواخت از جهت خداوند جهان. اما کفارت گناهان و رضا رحمن آنست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «صدقة السر تطفئ غضب الرب و صدقة العلانیة تطفئ الخطیئة کما یطفئ الماء النار»


و در بعضى اخبارست که جنازه حاضر بود، رسول خدا بر آن نماز نمى‏کرد، جبرئیل آمد و گفت یا رسول الله نماز کن بر وى که او در شبى که باران مى‏آمد صدقه بدرویشى محتاج داد و الله او را بآن صدقه بیامرزید و از وى خشنود گشت. و شفاء بیماران و کشف غمان آنست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «داووا مرضاکم بالصدقة، و استقبلوا امواج البلایا بالدعاء، و تدارکوا الغموم بالصدقة، تکشف عنکم»


و طهارت آنست که الله گفت خذْ منْ أمْوالهمْ صدقة تطهرهمْ و تزکیهمْ بها و قبول آنست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «ان الله تعالى یقبل الصدقة و لا یقبل الا الطیب، یقبلها بیمینه ثم یربیها لصاحبها کما یربى الرجل منکم مهره حتى ان اللقمة لتصیر مثل جبل احد»